?
تا به محراب دعا خون خدا شد ریخته حرمت ار محراب رفت ورونق منبر شکست
معبدین لات وعزی را چو شد فرصت بدست شهر علم مصطفی را از عداوت ، در شکست
ابتدا شور صخیفه منتهی در نهروان زاتحاد آن دو ،فرق ساقی کوثر شکست
خاصمین در بدر تخم کینه در دل کاشتند دادحاصل بعدچندی مرتضی را سر شکست
معجزشق القمر در کوفه گردید آشکار تا زتیغ ابن ملجم فرق آن سرور شکست
زد ندا جبریل در بین زمین وآسمان اهل عالم ، فرق پر نور شه صفدر شکست
زینب محنت قرین آز آن ندا شد باخبر درخروش آمد فلک تا قلب آن مضطر شکست
می نداند کس زحال زار شبیر وشبر گوشوار عرش حق را دل زغمدربر شکست
زیمب غم دیده را شد تازه ایام عزا تا زشمشیر جفا آن جبهه ی انور شکست
ناله کن (آذر)بکش آه ازجگر،برگو مدام وا مصیبت تارک بن عم پیغمبر شکست
---با نق از دیوان آذر خراسانی - جلد دوم -صص 38-39
لرزه در عرش علا افتاده غرقه خون شیر خدا افتاده می رسد ناله ای از عرش برین کشته شد شیر خدا رهبر دین آنکه در خانه حق گشت پدید شد به معراج خداوند ، شهید آنکه غم خوار یتیمان می بود غرقه خون گشت براه معبود
رادمردی که صلونی می گفت فرق بشکافته در بستر خفت آنکه نکمیل شده دین از او لاله رنگ است زخونش سر ورو آنکه در خانه حق بت بشکست در شب قدر به ایزد پیوست کشته شد آنکه بدی یاور ویار به یتیم وبه اسیر وبیمار
آه آه از ستم قوم دغا کشنه شد حجت حق ، شیر خدا از ستم کاری ابن ملجم
غوطه ور (کرببلایی) در غم ---- بنقل از کتاب سوم - ارمغان کربلا - ناد علی کربلایی - صص 57-58
ای یاور بیچارگان یا علی جانم ای مونس در ماندگان یا علی جانم ای خانه زاد لم یزل حجت داور مدح تودر قرآن شد از خالق اکبر ای صاحب جود وکرم ، ساقی کوثر
ای پادشاه مومنان یا علی جانم شاهی که در ویرانسرا بادلی سوزان مرد جزامی را گرفت سر روی دامان تا بینوایی را کند لحظه ای شادان فخر زمین وآسمان یا علی جانم ای قبله ی جانهای پاک جان بقربانت روح الامین زامر خدا شد ثنا خوانت
ای خانه زاد کبریا جان بقربانت ای خسرو کون ومکان جان بقربانت شاهی که بردوشش کشد بار مسکینان برروی زانو جادهد کودک نا لان گرد یتیمی شوید از صورت طفلان ای بی نظیر ومهربان یا علی جانم گرم مناجات ودعا شب به نخلستان در گفتگوبا خالقش دیده ی گریان سوز وگدازش شعله زد بر دل وبر جان
با کردگار مهربان ،یا علی جانم شاهی که از بیمش عدو لرزد وریزد از معجزاتش در لحد مرده برخیزد اندر مناجات ودعا دربر ایزد ریزد سرشک ازدیدگان یا علی جانم
ای انکه در راه خدا گشته قربانی جان دادی اندر راه دین بس ستم دیدی ای خسروی که دریم خون غوطه گردیدی شد کربلایی در فغان یا علی جانم
--- به نقل از کتاب سوم ارمغان کربلا - اثر طبع زنده یاد ناد علی کربلایی ( پدر سه شهید جبهه وجنگ -صص 60-61
مه برون آمد زپشت در ماهم در نیامد مسجد کوفه پر از جمعیت وحیدر نیامد پهن شد سجاده ی مولابه محراب عبادت از پی بر چیدنش یارب چرا قنبر نیامد زان سحرگاهی که بانگ قد قتل آمد بگوشم صوت قرآن ومناجات علی دیگر نیامد مجتبی خوانده نماز خویش را با اهل ایمان چون امیر المومنین داماد پیغمبر نیامد لیله القدر آمد ووقت مناجات ودعا شد آنکه باید پا نهد بر عرشه ی منبر نیامد شب سحرگشت ویتیمان گرسنه اشک ریزان بهر دلجویی شان آن مرد نیکوفر نیامد کودکی با مادرش می گفت با حال پریشان پس چرا نان آور مابیکسان ، ماد، نیامد سر به دیوار خرابه می زد آن پیر جزامی بار الها آن رفیق با وفا دیگر نیامد سوز آه دل کجا گردد مهار اشک دیده محشر عظما بپاشد ،ساقی کوثر نیامد با یتیمانعلی هم ناله آمد (کربلایی) تا نشد پروانه ی این شمع ،کامش بر نیامد..-------به نقل از شکوفه های غم -جلد 1-ص 69-اثر طبع شادروان :نادعلی کربلایی : پدر سه شهید -تهران.باز نویسی ، محمد حسن اسایش
?
?
تا به محراب دعا خون خدا شد ریخته حرمت ار محراب رفت ورونق منبر شکست
معبدین لات وعزی را چو شد فرصت بدست شهر علم مصطفی را از عداوت ، در شکست
ابتدا شور صخیفه منتهی در نهروان زاتحاد آن دو ،فرق ساقی کوثر شکست
خاصمین در بدر تخم کینه در دل کاشتند دادحاصل بعدچندی مرتضی را سر شکست
معجزشق القمر در کوفه گردید آشکار تا زتیغ ابن ملجم فرق آن سرور شکست
زد ندا جبریل در بین زمین وآسمان اهل عالم ، فرق پر نور شه صفدر شکست
زینب محنت قرین آز آن ندا شد باخبر درخروش آمد فلک تا قلب آن مضطر شکست
می نداند کس زحال زار شبیر وشبر گوشوار عرش حق را دل زغمدربر شکست
زیمب غم دیده را شد تازه ایام عزا تا زشمشیر جفا آن جبهه ی انور شکست
ناله کن (آذر)بکش آه ازجگر،برگو مدام وا مصیبت تارک بن عم پیغمبر شکست
---با نق از دیوان آذر خراسانی - جلد دوم -صص 38-39
لرزه در عرش علا افتاده غرقه خون شیر خدا افتاده می رسد ناله ای از عرش برین کشته شد شیر خدا رهبر دین آنکه در خانه حق گشت پدید شد به معراج خداوند ، شهید آنکه غم خوار یتیمان می بود غرقه خون گشت براه معبود
رادمردی که صلونی می گفت فرق بشکافته در بستر خفت آنکه نکمیل شده دین از او لاله رنگ است زخونش سر ورو آنکه در خانه حق بت بشکست در شب قدر به ایزد پیوست کشته شد آنکه بدی یاور ویار به یتیم وبه اسیر وبیمار
آه آه از ستم قوم دغا کشنه شد حجت حق ، شیر خدا از ستم کاری ابن ملجم
غوطه ور (کرببلایی) در غم ---- بنقل از کتاب سوم - ارمغان کربلا - ناد علی کربلایی - صص 57-58
ای یاور بیچارگان یا علی جانم ای مونس در ماندگان یا علی جانم ای خانه زاد لم یزل حجت داور مدح تودر قرآن شد از خالق اکبر ای صاحب جود وکرم ، ساقی کوثر
ای پادشاه مومنان یا علی جانم شاهی که در ویرانسرا بادلی سوزان مرد جزامی را گرفت سر روی دامان تا بینوایی را کند لحظه ای شادان فخر زمین وآسمان یا علی جانم ای قبله ی جانهای پاک جان بقربانت روح الامین زامر خدا شد ثنا خوانت
ای خانه زاد کبریا جان بقربانت ای خسرو کون ومکان جان بقربانت شاهی که بردوشش کشد بار مسکینان برروی زانو جادهد کودک نا لان گرد یتیمی شوید از صورت طفلان ای بی نظیر ومهربان یا علی جانم گرم مناجات ودعا شب به نخلستان در گفتگوبا خالقش دیده ی گریان سوز وگدازش شعله زد بر دل وبر جان
با کردگار مهربان ،یا علی جانم شاهی که از بیمش عدو لرزد وریزد از معجزاتش در لحد مرده برخیزد اندر مناجات ودعا دربر ایزد ریزد سرشک ازدیدگان یا علی جانم
ای انکه در راه خدا گشته قربانی جان دادی اندر راه دین بس ستم دیدی ای خسروی که دریم خون غوطه گردیدی شد کربلایی در فغان یا علی جانم
--- به نقل از کتاب سوم ارمغان کربلا - اثر طبع زنده یاد ناد علی کربلایی ( پدر سه شهید جبهه وجنگ -صص 60-61
مه برون آمد زپشت در ماهم در نیامد مسجد کوفه پر از جمعیت وحیدر نیامد پهن شد سجاده ی مولابه محراب عبادت از پی بر چیدنش یارب چرا قنبر نیامد زان سحرگاهی که بانگ قد قتل آمد بگوشم صوت قرآن ومناجات علی دیگر نیامد مجتبی خوانده نماز خویش را با اهل ایمان چون امیر المومنین داماد پیغمبر نیامد لیله القدر آمد ووقت مناجات ودعا شد آنکه باید پا نهد بر عرشه ی منبر نیامد شب سحرگشت ویتیمان گرسنه اشک ریزان بهر دلجویی شان آن مرد نیکوفر نیامد کودکی با مادرش می گفت با حال پریشان پس چرا نان آور مابیکسان ، ماد، نیامد سر به دیوار خرابه می زد آن پیر جزامی بار الها آن رفیق با وفا دیگر نیامد سوز آه دل کجا گردد مهار اشک دیده محشر عظما بپاشد ،ساقی کوثر نیامد با یتیمانعلی هم ناله آمد (کربلایی) تا نشد پروانه ی این شمع ،کامش بر نیامد..-------به نقل از شکوفه های غم -جلد 1-ص 69-اثر طبع شادروان :نادعلی کربلایی : پدر سه شهید -تهران.باز نویسی ، محمد حسن اسایش
?
---غروبی سخت دلگیراست ومن ، بنشسته ام اینجا، کنار غار پرت وساکتی ، تنها که می گویند : روزی ، روزگاری ، مهبط وحی خدا بوده است ، ونام آن ((حراء))بوده است واینجا، سرزمین کعبه وبطحاست... وروز، از روزهای حج پاک ما مسلمانهاست. برون از غار زپیش روی وزیرپای من ، تاهرکجا ، سنگ وبیابانست. هوا گرم است وتبداراست اما می گرایدسوی سردی، سوی خاموشی. وخورشیداز پس یک روز تب ،در بستر غرب افق ،آهسته می میرد.. ودر اطراف من از هیچ سویی ، رد پایی نیست ودور من ، صدایی نیست
فضا خالی است وذهن خسته وتنهای من ، چون مرغ نوبالی ،-که هردم شوق پروازیبه دل دارد- کنارغار ،از هرسنگ، هر صخره پرد بر صخره ایدیگر..
ومی جوید به کاوشهای پی گیگیری، نشانیهای مردی را - نشانیها،که شاید مانده بر جا ،دیر دیر: از سالیانی پیش_ ومن همراه مرغ ذهن خود،در غار می گردم.
وپیدا می کنم گویی نشانیها که می جویم: همانست، اوست! کنار غار ، اینجا ،جای پای اوست،می بینم ومی بویم توگویی بوی اورا نیز همانست ، اوست:
یتیم مکه ،چوپانک،جوانک،نوجوانی از بنی هاشم وبازرگان راه مکه وشامات
(امین)، آن راستین، آن پاکدل ، آن مرد، وشوی برترین بانو:(خدیجه)
نیز ، آنکس کوسخن جز حق نمی گوید وغیر از حق نمیجوید وبتها را ستایشگر نمی باشد واینک : این همان مردابرمرد است (محمد) -ص- اوست
این شعر ادامه دارد که ادامه ی آن درفرصتها ی بعدی به نظر کاربران خواهد رسید
---پیام درد انسانهای قرنم را زمن بشنو پیام تلخ دختربچگان ،خفته اندر گور
پیام رنج انسانهای زیربار،وزآزادگی مهجور پیام آنکه افتاده است درگرداب
وفریادش بلنداست:((آی آدمها...)) پیام من ،پیام او،پیام ما...))
محمد(ص)غمگنانه ناله ای سرمیدهد،آنگاه می گوید: خدای کعبه ،ای یکتا!
درون سینه ها یاد تومتروک است وازبی دانشی واز بزهکاری ،:
مقام برترین مخلوق تو،انسان، بسی پایین تراز حد سگ وخوک است.
خدای کعبه ،ای یکتا!فروغی جاودان بفرست، که این شبها بسی تار است.
ودست اهرمنها سخت در کاراست ودستی رابه مهرازآستینی باز ،بیرون کن
که:برداردبه نیروی خدایی شاید، این افتاده پرچمهای انسن را
فروشوید نفاق وکینه های کهنه از دلها دراندازد به بام کهنه ی گیتی بلند آواز
برآرد نغمه ای همساز فروپیچد بهم طومار قانونهای جنگل را
وگوید :آی انسانها! فراگردهم آیید وفراز آیید بازآیید
صدا بردارد انسان را وگوید: های ، ای انسان! برابر آفریدندت ،
برابر باش! صدابردارداندرپارس ، درایران وباآن کفشگرگوید :
پسر را رو ، به هر مکتب کهخواهی نه! سپاهی زاده راباکفشگر،
دیگرتفاوتهای خونی نیست سیاهی وسپیدی نیز ،حتی،موجب نقص وفزونی نیست... خدای کعبه ...ای ..یکتا...)) بدین هنگام
کسی آهسته گویی چون نسیمی می خزد درغار محمدرا صدا آهسته می آیدفرود از اوج ونجوا گونه می گردد پس آنگه می شود خاموش.
سکوتی ژرف ووهم آلود ناگه چون درخت جادواندرغار میروید...
وشاخ وبرگ خود رادرفضای قیرگون غار می شوید
ومن درفکر آنم کاین چه کس بود،از کجا آمد؟! که ناگه این صدا آمد:
((بخوان!))... اما جواب یبر نمی خیزد محمد ،سخت مبهوت است
گویا ،کاش میدیدم ! صدا باگرمترآوا وشیرین تر بیانی باز می گوید:
((بخوان!)).. اما محمد هم چنان خاموش
دل اندرسینه ی من باز می ماند زکار خویش،گفتی میروم از هوش
زمان دراضطاب وانتظارپاسخش، گویی فرو می ماند از رفتار ((هستی) می سپارد گوش پس از لختی سکوت-اماکه عمری بود گویی-گفت:
((من خواندن نمی دانم)) همان کس ،باز پاسخ داد: ((بخوان!بنام پرورنده ایزدت کوآفریننده است...)) واو میخواند، امالحن آوایش
به دیگر گونه آهنگ است صدا گویی خدا رنگ است. می خواند:
((بخوان،بنام پرورنده ایزدت،کو آفریننده است...))* * *
درودی می تراود از لبم بر او درودی گرم * * *
غروب است وافق گلگون وخوشرنگ است ومن بنشسته ام اینجا، کنارغارپرت وساکتی ،تنها
که میگویند روزی ،روزگاری مهبط وحی خدا بوده است، ونام آن ((حری)) بوده است.
ودر اطراف من ازهیچ سویی ردپایی نیست ودور من ، صدایی نیست...*
*-این شعرکه درسه قسمت متوالی عرضه گردیدبرگرفته از کتاب شاهکارهایی آزاشعار مذهبی .آراسته ی رضامعصومی _نشریه ی ماه نو-انتشارات رشیدی- است وچنانکه درسر آغازذکر شد اثر طبع موسوی گرمارود ی شاعر معروف معاصرکشور ماست-صص128 -134
---پیام درد انسانهای قرنم را زمن بشنو پیام تلخ دختربچگان ،خفته اندر گور
پیام رنج انسانهای زیربار،وزآزادگی مهجور پیام آنکه افتاده است درگرداب
وفریادش بلنداست:((آی آدمها...)) پیام من ،پیام او،پیام ما...))
محمد(ص)غمگنانه ناله ای سرمیدهد،آنگاه می گوید: خدای کعبه ،ای یکتا!
درون سینه ها یاد تومتروک است وازبی دانشی واز بزهکاری ،:
مقام برترین مخلوق تو،انسان، بسی پایین تراز حد سگ وخوک است.
خدای کعبه ،ای یکتا!فروغی جاودان بفرست، که این شبها بسی تار است.
ودست اهرمنها سخت در کاراست ودستی رابه مهرازآستینی باز ،بیرون کن
که:برداردبه نیروی خدایی شاید، این افتاده پرچمهای انسن را
فروشوید نفاق وکینه های کهنه از دلها دراندازد به بام کهنه ی گیتی بلند آواز
برآرد نغمه ای همساز فروپیچد بهم طومار قانونهای جنگل را
وگوید :آی انسانها! فراگردهم آیید وفراز آیید بازآیید
صدا بردارد انسان را وگوید: های ، ای انسان! برابر آفریدندت ،
برابر باش! صدابردارداندرپارس ، درایران وباآن کفشگرگوید :
پسر را رو ، به هر مکتب کهخواهی نه! سپاهی زاده راباکفشگر،
دیگرتفاوتهای خونی نیست سیاهی وسپیدی نیز ،حتی،موجب نقص وفزونی نیست... خدای کعبه ...ای ..یکتا...)) بدین هنگام
کسی آهسته گویی چون نسیمی می خزد درغار محمدرا صدا آهسته می آیدفرود از اوج ونجوا گونه می گردد پس آنگه می شود خاموش.
سکوتی ژرف ووهم آلود ناگه چون درخت جادواندرغار میروید...
وشاخ وبرگ خود رادرفضای قیرگون غار می شوید
ومن درفکر آنم کاین چه کس بود،از کجا آمد؟! که ناگه این صدا آمد:
((بخوان!))... اما جواب یبر نمی خیزد محمد ،سخت مبهوت است
گویا ،کاش میدیدم ! صدا باگرمترآوا وشیرین تر بیانی باز می گوید:
((بخوان!)).. اما محمد هم چنان خاموش
دل اندرسینه ی من باز می ماند زکار خویش،گفتی میروم از هوش
زمان دراضطاب وانتظارپاسخش، گویی فرو می ماند از رفتار ((هستی) می سپارد گوش پس از لختی سکوت-اماکه عمری بود گویی-گفت:
((من خواندن نمی دانم)) همان کس ،باز پاسخ داد: ((بخوان!بنام پرورنده ایزدت کوآفریننده است...)) واو میخواند، امالحن آوایش
به دیگر گونه آهنگ است صدا گویی خدا رنگ است. می خواند:
((بخوان،بنام پرورنده ایزدت،کو آفریننده است...))* * *
درودی می تراود از لبم بر او درودی گرم * * *
غروب است وافق گلگون وخوشرنگ است ومن بنشسته ام اینجا، کنارغارپرت وساکتی ،تنها
که میگویند روزی ،روزگاری مهبط وحی خدا بوده است، ونام آن ((حری)) بوده است.
ودر اطراف من ازهیچ سویی ردپایی نیست ودور من ، صدایی نیست...*
*-این شعرکه درسه قسمت متوالی عرضه گردیدبرگرفته از کتاب شاهکارهایی آزاشعار مذهبی .آراسته ی رضامعصومی _نشریه ی ماه نو-انتشارات رشیدی- است وچنانکه درسر آغازذکر شد اثر طبع موسوی گرمارود ی شاعر معروف معاصرکشور ماست-صص128 -134--
---غروبی سخت دلگیراست ومن ، بنشسته ام اینجا، کنار غار پرت وساکتی ، تنها که می گویند : روزی ، روزگاری ، مهبط وحی خدا بوده است ، ونام آن ((حراء))بوده است واینجا، سرزمین کعبه وبطحاست... وروز، از روزهای حج پاک ما مسلمانهاست. برون از غار زپیش روی وزیرپای من ، تاهرکجا ، سنگ وبیابانست. هوا گرم است وتبداراست اما می گرایدسوی سردی، سوی خاموشی. وخورشیداز پس یک روز تب ،در بستر غرب افق ،آهسته می میرد.. ودر اطراف من از هیچ سویی ، رد پایی نیست ودور من ، صدایی نیست
فضا خالی است وذهن خسته وتنهای من ، چون مرغ نوبالی ،-که هردم شوق پروازیبه دل دارد- کنارغار ،از هرسنگ، هر صخره پرد بر صخره ایدیگر..
ومی جوید به کاوشهای پی گیگیری، نشانیهای مردی را - نشانیها،که شاید مانده بر جا ،دیر دیر: از سالیانی پیش_ ومن همراه مرغ ذهن خود،در غار می گردم.
وپیدا می کنم گویی نشانیها که می جویم: همانست، اوست! کنار غار ، اینجا ،جای پای اوست،می بینم ومی بویم توگویی بوی اورا نیز همانست ، اوست:
یتیم مکه ،چوپانک،جوانک،نوجوانی از بنی هاشم وبازرگان راه مکه وشامات
(امین)، آن راستین، آن پاکدل ، آن مرد، وشوی برترین بانو:(خدیجه)
نیز ، آنکس کوسخن جز حق نمی گوید وغیر از حق نمیجوید وبتها را ستایشگر نمی باشد واینک : این همان مردابرمرد است (محمد) -ص- اوست
این شعر ادامه دارد که ادامه ی آن درفرصتها ی بعدی به نظر کاربران خواهد رسید
---پیام درد انسانهای قرنم را زمن بشنو پیام تلخ دختربچگان ،خفته اندر گور
پیام رنج انسانهای زیربار،وزآزادگی مهجور پیام آنکه افتاده است درگرداب
وفریادش بلنداست:((آی آدمها...)) پیام من ،پیام او،پیام ما...))
محمد(ص)غمگنانه ناله ای سرمیدهد،آنگاه می گوید: خدای کعبه ،ای یکتا!
درون سینه ها یاد تومتروک است وازبی دانشی واز بزهکاری ،:
مقام برترین مخلوق تو،انسان، بسی پایین تراز حد سگ وخوک است.
خدای کعبه ،ای یکتا!فروغی جاودان بفرست، که این شبها بسی تار است.
ودست اهرمنها سخت در کاراست ودستی رابه مهرازآستینی باز ،بیرون کن
که:برداردبه نیروی خدایی شاید، این افتاده پرچمهای انسن را
فروشوید نفاق وکینه های کهنه از دلها دراندازد به بام کهنه ی گیتی بلند آواز
برآرد نغمه ای همساز فروپیچد بهم طومار قانونهای جنگل را
وگوید :آی انسانها! فراگردهم آیید وفراز آیید بازآیید
صدا بردارد انسان را وگوید: های ، ای انسان! برابر آفریدندت ،
برابر باش! صدابردارداندرپارس ، درایران وباآن کفشگرگوید :
پسر را رو ، به هر مکتب کهخواهی نه! سپاهی زاده راباکفشگر،
دیگرتفاوتهای خونی نیست سیاهی وسپیدی نیز ،حتی،موجب نقص وفزونی نیست... خدای کعبه ...ای ..یکتا...)) بدین هنگام
کسی آهسته گویی چون نسیمی می خزد درغار محمدرا صدا آهسته می آیدفرود از اوج ونجوا گونه می گردد پس آنگه می شود خاموش.
سکوتی ژرف ووهم آلود ناگه چون درخت جادواندرغار میروید...
وشاخ وبرگ خود رادرفضای قیرگون غار می شوید
ومن درفکر آنم کاین چه کس بود،از کجا آمد؟! که ناگه این صدا آمد:
((بخوان!))... اما جواب یبر نمی خیزد محمد ،سخت مبهوت است
گویا ،کاش میدیدم ! صدا باگرمترآوا وشیرین تر بیانی باز می گوید:
((بخوان!)).. اما محمد هم چنان خاموش
دل اندرسینه ی من باز می ماند زکار خویش،گفتی میروم از هوش
زمان دراضطاب وانتظارپاسخش، گویی فرو می ماند از رفتار ((هستی) می سپارد گوش پس از لختی سکوت-اماکه عمری بود گویی-گفت:
((من خواندن نمی دانم)) همان کس ،باز پاسخ داد: ((بخوان!بنام پرورنده ایزدت کوآفریننده است...)) واو میخواند، امالحن آوایش
به دیگر گونه آهنگ است صدا گویی خدا رنگ است. می خواند:
((بخوان،بنام پرورنده ایزدت،کو آفریننده است...))* * *
درودی می تراود از لبم بر او درودی گرم * * *
غروب است وافق گلگون وخوشرنگ است ومن بنشسته ام اینجا، کنارغارپرت وساکتی ،تنها
که میگویند روزی ،روزگاری مهبط وحی خدا بوده است، ونام آن ((حری)) بوده است.
ودر اطراف من ازهیچ سویی ردپایی نیست ودور من ، صدایی نیست...*
*-این شعرکه درسه قسمت متوالی عرضه گردیدبرگرفته از کتاب شاهکارهایی آزاشعار مذهبی .آراسته ی رضامعصومی _نشریه ی ماه نو-انتشارات رشیدی- است وچنانکه درسر آغازذکر شد اثر طبع موسوی گرمارود ی شاعر معروف معاصرکشور ماست-صص128 -134
---پیام درد انسانهای قرنم را زمن بشنو پیام تلخ دختربچگان ،خفته اندر گور
پیام رنج انسانهای زیربار،وزآزادگی مهجور پیام آنکه افتاده است درگرداب
وفریادش بلنداست:((آی آدمها...)) پیام من ،پیام او،پیام ما...))
محمد(ص)غمگنانه ناله ای سرمیدهد،آنگاه می گوید: خدای کعبه ،ای یکتا!
درون سینه ها یاد تومتروک است وازبی دانشی واز بزهکاری ،:
مقام برترین مخلوق تو،انسان، بسی پایین تراز حد سگ وخوک است.
خدای کعبه ،ای یکتا!فروغی جاودان بفرست، که این شبها بسی تار است.
ودست اهرمنها سخت در کاراست ودستی رابه مهرازآستینی باز ،بیرون کن
که:برداردبه نیروی خدایی شاید، این افتاده پرچمهای انسن را
فروشوید نفاق وکینه های کهنه از دلها دراندازد به بام کهنه ی گیتی بلند آواز
برآرد نغمه ای همساز فروپیچد بهم طومار قانونهای جنگل را
وگوید :آی انسانها! فراگردهم آیید وفراز آیید بازآیید
صدا بردارد انسان را وگوید: های ، ای انسان! برابر آفریدندت ،
برابر باش! صدابردارداندرپارس ، درایران وباآن کفشگرگوید :
پسر را رو ، به هر مکتب کهخواهی نه! سپاهی زاده راباکفشگر،
دیگرتفاوتهای خونی نیست سیاهی وسپیدی نیز ،حتی،موجب نقص وفزونی نیست... خدای کعبه ...ای ..یکتا...)) بدین هنگام
کسی آهسته گویی چون نسیمی می خزد درغار محمدرا صدا آهسته می آیدفرود از اوج ونجوا گونه می گردد پس آنگه می شود خاموش.
سکوتی ژرف ووهم آلود ناگه چون درخت جادواندرغار میروید...
وشاخ وبرگ خود رادرفضای قیرگون غار می شوید
ومن درفکر آنم کاین چه کس بود،از کجا آمد؟! که ناگه این صدا آمد:
((بخوان!))... اما جواب یبر نمی خیزد محمد ،سخت مبهوت است
گویا ،کاش میدیدم ! صدا باگرمترآوا وشیرین تر بیانی باز می گوید:
((بخوان!)).. اما محمد هم چنان خاموش
دل اندرسینه ی من باز می ماند زکار خویش،گفتی میروم از هوش
زمان دراضطاب وانتظارپاسخش، گویی فرو می ماند از رفتار ((هستی) می سپارد گوش پس از لختی سکوت-اماکه عمری بود گویی-گفت:
((من خواندن نمی دانم)) همان کس ،باز پاسخ داد: ((بخوان!بنام پرورنده ایزدت کوآفریننده است...)) واو میخواند، امالحن آوایش
به دیگر گونه آهنگ است صدا گویی خدا رنگ است. می خواند:
((بخوان،بنام پرورنده ایزدت،کو آفریننده است...))* * *
درودی می تراود از لبم بر او درودی گرم * * *
غروب است وافق گلگون وخوشرنگ است ومن بنشسته ام اینجا، کنارغارپرت وساکتی ،تنها
که میگویند روزی ،روزگاری مهبط وحی خدا بوده است، ونام آن ((حری)) بوده است.
ودر اطراف من ازهیچ سویی ردپایی نیست ودور من ، صدایی نیست...*
*-این شعرکه درسه قسمت متوالی عرضه گردیدبرگرفته از کتاب شاهکارهایی آزاشعار مذهبی .آراسته ی رضامعصومی _نشریه ی ماه نو-انتشارات رشیدی- است وچنانکه درسر آغازذکر شد اثر طبع موسوی گرمارود ی شاعر معروف معاصرکشور ماست-صص128 -134--
----یارب این زندانی مظلوم سبط مصطفی است ؟ یا خلیل الله بوددر حبس نمرود دغا است هود پیغمبر بود در دست شداد لعین یا که یونس باشد ودر بطن ماهی مبتلا است این که بی جرم وگنه در کنده وزنجیر هست یوسف کنعان بود یا یوسف آل عبا است؟ پور یعقوب است در چاه ستم افتاده وی یا به زندان رشیدی خود مه برج حیاست ؟ این کلیم الله بود در دست فرعون لعین یا زکید سامری در محنت ورنج وبلا است حضرت جز قیل پیغمبر بودگویی به حبس کو زجور وظلم بخت النصر در شور ونوا است؟ حضرت صالح بود اندر کف نا صالحان یا مسیح است وگرفتاریهودان از جفا است ؟ او سلیمان است غمگین از جفای اهرمن خاتم شاهی وی درچنگ ((دیوان )) از قضا است آری این زندانی زندان هارون الرشید حضرت موسی ابن جعفر نور چشم مرتضا است هفت سالش گوشه ی زندان مکان بود از ستم اینک از زهر ستم راحت زجور اشقیا است گرچه نبود دخترش معصومه در هنگام مرگ لیک راسش بر سر زانوی فرزندش رضا است بهر دیدارپدر با چشم گریان آمده خسرو ملک خراسان آنکه فخر الاولیا است ای صبا با دخترش معصومه گو تا به حشر قلب عالم ،چون دل ((آهی))مکدر زاین عزا ست .
محمد حسن اسایش - بنقل از دیوان حسین آهی -جلد اول - صص 179-180-----
منم آن مرغ بال وپر شکسته که دور افتاده ام از آشیانم منم الگوی حق گویان عالم که در زندان بود جا ومکانم منم استاد دانشگاه اسلام که غیر از حق نیاد بر زبانم منم خدمت گذار دین و قرآن که می باشد شهادت آرمانم منم مجری آیات الهی که دشمن کرده از امت نهانم منم فرزند ثار الله اعظم که انسان ساز باشد سازمانم منم موسی که در زندان هارون ز زهر کینه سوزد جسم وجانم منم آنکس که طاغوت زمانه زده آتش به مغز استخوانم مرا جرم وگنه جز این نباشد که جد مهدی صاحب زمانم بود این گونه مردن افتخارم که جاویدان شود نام ونشانم من آن زنجیری آزاده هستم که زنجیر گران را بگسلانم چنان طاغوت را درهم بکوبم که خوانند اهل دنیا قهرمانم
نمایم انقلابی در زمانه که دشمن را به خاکستر نشانم ز آه (کر بلایی) هر دل شب بلرزد کاخ ظلم دشمنانم
به نقل از شکوفه های غم -جلد 1- ص 298-299- باز نویسی ک محمد حسن اسایش---
ماهی شده در ماه رجب جلوه کر امشب کز شرم نهان است به کردون قمر امشب خورشید جهان تاب زیثرب بدمیده است کآفاق منور شد از اوسریسر امشب زام الولد این ماه دل آرا شده ظاهر دامان رضازیب گرفت از پسر امشب تا مدعیانش ننمایند شماتت حق کرده عطایش پسری خوش سیر امشب همواره همه کون ومکان گشته منور از بارقه این پسر واین پدر امشب گردیده قران مه وخورشید ولایت گویی که شده معجز شق القمر امشب نوری شده در فرش هویدا که از آن نور بگرفته بخود عرش برین زیب وفر امشب نورسته گلی سر زده از گلشن طاها پاشیده صبا خوش بفزا مشک تر امشب زیبا پسریآمده با چهر محمد حسن نبوی باز شده جلوه گر امشب شد یوسفی از آل محمد سوی بازار کز بهر تماشا شده پر رهگذر امشب جن وملک از فرط طرب غرق نشاطند شادی است که بر خاسته از بام ودر امشب میلاد جواد ابن رضا فخر عباد است
گردیده عیان بارقه ی دادگر امشب گشته متولد تهمین حجت دادار ماه رجب از او شده با رتبه تر امشب آذر به طرب کوش که میلاد جواد است
باز آمده نوباوه ی خیرالبشر امشب.نویسنده محمد حسن آسایش - به نقل از دیوان آذر خراسانی - جلد دوم - صص 118و 119-------
لاخ مزار کوچ نهارجان یا کوچ خراشا د یا کوچ باقران؛از قرنهای متمادی در نزد بزرگان وسینه و اذهان ساکنان قرون گذشته روستای کوچ به قدمگاه بی بی زینب خاتون(خواهر امام رضا)،مدفون در قریه کاهین؛ معروف بوده است وآنرا مقدس می شمرده اند وزیارت می کرده اند وبرای شفاء مریض وبیمار خود مقداری آب خوردن؛ می برده اند وبرسطح صاف لاخ مزار می ریخته اند ودرقسمت پایین آن آب را در ظرفی دیگر می گرفته اند ومی برده اند وبه خورد بیمار می داده اند و عقیده داشته اند که بیماران با خوردن آب ریخته بر سطح سنگ لاخ مزار شفاء می یابد.این عمل را من در کودکی بارها شاهد بوده ام که مادرم و خاله ام و عمه هایم ودیگر زنان روستای کوچ انجام می دادند وسخت به این کار اعتقاد داشتند.اجدادما در کوچ از پدران خود این عقیده را نسل به نسل یاد گرفته بودند وبه نسل بعد از خود منتقل می کردند.آنها می گفتند:بی بی زینب خاتون (س)که در مسیر حرکت خود با آل علی مسیر مزار یشت و کوههای باقران و مسیر درخت بنه بجد و مزار محمودآباد وبعد درخت بنه کوچ و لاخ مزار کوچ ولاخ مزار ریزمرغ؛بسوی قریه کاهین حرکت می کرده وطی مسیر می نموده است،بعد از گذشتن از درخت بنه کوچ که باز هم به درخت مشکل گشاء معروف است ،وقتی به مکان پای لاخ مزار کوچ رسیده است.شب را درپای لاخ مزار خوابیده است و فردا بسوی فریزمرغ حرکت کرده است وشب بعد را در پای سنگ بزرگی که بعد ها به لاخ مزار فزیز مرغ معروف شده است در نزدیکی روستای فریزمرغ خوابیده است واز برکت قدم بی بی زینب خاتون این دو لاخ ؛مزارشده است و شفا بخش است و شب بعد از لاخ مزار فریز مرغ بی بی زینب خاتون (س)به نزدیکی قریه کاهین رسیده است ودر آنجا به کوه پناه برده است ودرهمان جا مریض شده است و چند روز بعد فوت نموده است وردل کوه دفن شده است که قرنهاست که مدفن بی بی زینب خاتون در قریه کاهین،زیارتگاه مردم است واز نقاط بسیار دور مثل زاهدان ومشهد وتهران افرادی که می شناسند به زیارت بی بی می آیند وآنرا زیارت می کنند واز آبی که از دل کوه بیرون می آید به عنوان آب شفاء بخش بر می دارند وبه مریض می دهند و حتی چوپانان ظرفی از آن آب را می آورند وبرگوسفندان مریض می پاشند و اعتقاد دارند که به برکت وجود بی بی زینب خاتون آن آب ؛گله مریض را شفاء می دهد و مرض از گوسفندان دور می شود وگوسفندان سالم می گردند..علاوه براین مردم اماکنی که در بالا نام برده شد سخت به مقدس بودن ومراد بخش بودن، درخت بنه بجد و مزار محمودآباد وشفا بخشی و مراد بخش بودن درخت بنه کوچ که به درخت مشکل گشا معروف است معتقدند قرنها از آن حاجت و مراد طلبیده اند وبه مراد و آرزوی خود رسیده اند.هم چنین است در مورد لاخ مزار که چندین قرن مردم روستای کوچ باآن عرض حاجت کرده و مراد گرفته اند ومریضهای آنان بهبودیافته وازنوع زندگی از سر گرفته اند .مردم فریزمرغ و روستاهای اطراف ازجمله مردم کوچ واستانست نیز به مراد بخش بودن لاخ مزارروستای فریزمرغ ؛سخت اعتقاد دارند وآن سنگ بزرگراه قدم گاه و محل گذر وبیتوته بی بی زینب خاتونمی دانند.مردم روستای کوچ در گذشته هر وقت حاجت ویا مرادی. داشتند.مشکل گشا نذر می کردند و عصر پنج شنبه ویا روز جمعه مردم را دعوت به پای درخت بنه یا درخت مشکل گشاء می کردند ودر آنجا؛کتاب مشکل گشا می خواندند وزنان و بانوان و دختران گریه می کردند و حاجت شان را از صاحب درخت مشکل گشا می گرفتند که به عقیده انهاهمان بی بی زینب خاتون ،خواهر امام رضا باشد. درهمین زمان ما حدود 30 سال قبل خانمی اهل کوچ وساکن زاهدان دریک سفر،که به کوچ آمده بود مردم را برای مشکل گشا بپای درخت بنه یا درخت مشکل گشا دعوت کرده بود درضمن خواندن مشکل گشا،انگسترش گم شده بود،او بعد از یک سال دوباره از زاهدان به کوچ آمد ودوباره مردم را برای مشکل گشا خواندن به پای درخت بنه یا درخت مشکل گشا دعوت نمود درزمانی که مشکل گشا می خوانده اند ناگهان چشمش به انگشتر گم شده سال قبلش می افتد که در پای بوته هیزم افتاده است واودرجلوی چشمان دیگران ،انگشتر مفقود شده سال قبل خودرا پیدا می کند.واین جریان باعث میشود که اعتقاد مردم به درخت مشکل گشا بیشتر ومحکمتر گردد .لازم است یاد آوری کنم که قرنهاست که هرگاه مردم پای درخت بنه یا همان درخت مشکل گشا می روند به شاخه های کوچک درخت پارچه گره می زنند ومی گویند هروقت این گره بازشود؛مشکل ماهم گشوده خواهد شد.آنها برای آمدن سربازان از سر بازی ویا شفا یافتن مریض شان از بیماری ویا دفع مرض از گوسفندان ویا رسیدن عاشق به معشوق ویا بسلامتی برگشتم مسافر شان از راه دور مثل مشهد و کربلا ومکه؛پای درخت مشکل گشا قصه مشکل گشاده می خواندند وبه مردم آجیل و شیرینی ونقل و نبات و نخود و کشمش می دادند تا نذر شان بر آورده شود.واین جریان خواندن مشل گشا در پای لاخ مزار کوچ هم انجام می شده است.درپای لاخ مزار کوچ خاکی نرم بدست می امد که مردم روستای کوچ از آن خاک نرم برای شستن ظروف خوددر جوی آب پایین تر استفاده می کرده اند.سطح لاخ مزار در تاریخ قرون قبل و حتی درهمین قرن حاضر بسیار بیشتر و بزرگتر از آن چیزی بوده است که هم اکنون حفاظت می شود.در همین دوران ما چند قسمت در اثر برف وباران ویخ بندان سخت وسنگین تخریب وازبین رفته است .علاوه برآن همسایگان که می خواستند خانه جدید بسازند و زمین کم داشتند.بارها دست به تخریب لاخ مزار زدند قسمتهایی از چپ و راست لاخ را با بیل و کلنگ وبیرم وابزاردیگر خوردکردند و تخریب کردند تا راه را از دل کوه بگذرانند وخود بتوانند خانه ای جدید بسازند و بیشتر لاخ مزار اینگونه تخریب شد وازدست رفت و کسی هم اهمیتی به آن نمی داد و تا حدود چ30 سال قبل که سر و کله کارشناسان میراث فرهنگی پیدا شد وبعد از چند سال کند و کاو اعلام کردند که اینجا و این لاخ مزار آثار تاریخی در خود دارد کسی به لاخ مزار اهمیت نمی دادوتنها لاخ مزار جنبه تقدس وزیارت داشت آنهم بخاطر اینکه اعتقاد داشتند.خواهر امامرضا که در قریه کاهین مدفون است ومدفنش با عنوان مزار کاهین شناخته می شود ،یک شب در پای لاخ مزار خوابیده است وبه همین دلیل لاخ مزار را مقدس می شمردند وآنرا زیارت می کردند واز آن مراد می خواستند و مراد می گرفتند ولی هیچ کس از اینکه این لاخ مزارشاید آثار تاریخی گذشته در خود داشته باشد اهمیت نمی داد و آگاه به آن نبود.فقط می گفتند:اینکه دست،دست امیر المومنین است وبه دست بی بی زینب خاتون است ونیز می گفتند:این رد پای اسب امیر المومنین است.حال کارشناسان اعلان کرده اند که نقشی از اردشیر ساسانی برروی سنگ لاخ مزار نقش بسته است.توضیحات مربوط به سنگ نگاره های لاخ مزار در سایت ویکی پیدیا و سایت میراث فرهنگی و خبر گزاری شبکه خاوران وشبستان وایرنا وایسنا و سایت پیشینه و سلطان سفرو علاء الدین و چند سایت دیگر قابل مشاهده است.در کتاب بهارستان مرحوم آیه الله آیتی بزرگ نیز اشاره شده است که این منطقه دارای شانزده هزار سال تاریخ است.محمد حسن آسایش.؛تلفن:09151604705 و09157269296 ووبلاگ:
http://mha331.blogfa.com
اینجا کوچ نهارجان،کوچ خراشاد،کوچ نوفرست،کوچ باقران،کوچ ترکان،کوچ ترکها،کوچ اشکانیان،کوچ ساسانیان،کوچ مود وسربیشه وکوچ رستم،کوچ وبلو چ، کوچ شاهنامه نامیده شده است که هرکدام این اسامی وجه تسمیه خودش را دارد؛مثلا چون هم جوار دوروستای خراشاد ونوفرست می باشد واز طریق هردو روستا به شهر بیرجند راه داشته است ،لهذا کوچ خراشاد و کوچ نوفرست نامیده شده است.وچون در اسناد دولتهای قبل از انقلاب اسلامی جزو بخش نهارجانات بیرجند و حوزه سه ثبت احوال بوده است به آن کوچ نهارجان گفته اند وچون بعدازانقلاب ؛درتقسیمات کشوری؛تغییراتی داده شد و ابتدا؛سربیشه به بخش تبدیل شد ومود به دهستان مبدل شد ؛لهذا کوچ در اسناد ثبت احوال تابع دهستان مود ومودهم جزو بخش مرکزی بیرجند و حوزه یک ثبت احوال نامیده شد.مدتی بعد؛سربیشه به شهروبعدهم به شهر ستان تبدیل شد ومودابتدا به بخش وتابع سربیشه و کوچ نیز مدتی کوتاه تابع بخش مود و شهرستان سربیشه قرارگرفت و کوچ مود و کوچ سربیشه نامیده شد.اما مدتی بعد که اهالی کوچ اعتراض کردند که نمی توانند برای کارهای اداری وحقوقی و قضایی به حوزه پاسگاه ودادگاه سربیشه مراجعه بکنند.کم کم کوچ ازمود وسربیشه جدا شد وتابع دهستان باقران و بخش مرکزی بیرجند قرار گرفت وهم اکنون چندین سال است که جزو دهستان باقران و بخش مرکزی بیرجند می باشد.اما چرا کوچ را کوچ ترکان ویا کوچ ترکها نامیده اند.داستان آن از این قراراست.زمانی که ترکان تیموری؛روستای نوفرست را تصرف نمودند وبعدازمدتی آنجا را مرکز حکومت خود قراردادند؛هوس کردندکه بیایند و روستای کوچ را تصرف کنند واز ازآنجا که نقشه داشتند که مردم روستا را غافلگیربنمایند،ازراه رودخانه نیامدند؛بلکه ازراه کوه بالا آمدند وخواستندناگهان به داخل ده کوچ بریزند وروستارا ناگهان به تصرف در آورند.اما همینکه ازسرکمر نوفرست خواستندبه داخل ده بیاینداخطار قلعه بان کوچ آنهارا سر جایشان میخکوب کرد.قلعه بان با علامات به آنهافهمانیدکه ابتدا کلاه خودرا سر بوته جنجریسک که یک متر ارتفاع داشت بگذارند و آنها این کار را کردند.نگهبان قلعه کوچ کلاه آنهارا با تیر نشانه رفت؛بعد با زبان اشاره و علایم به ترکان فهماند که دوقرانی یا دودرهمی آن زمان رابین دو انگشت خود قرار دهند و نگه دارند.نگهبان قلعه ؛دوقرانی یاددوریالی آن زمان را دربین انگشتان آنها چنان نشانه رفت که تیر؛دوریالی را زد ولی به انگشتان صاحب دوریالی آسیب نرسانید.ترکهای تیموری که این میزان دقت در تیراندازی از سوی نگهبانان قلعه را دیدند؛از تصرف کوچ منصرف شدند و فرار را بر قرار ترجیح دادند وباسرعت فرار کردند یعنی به نوفرست کوچ کردند ودیگر هیچ گاه؛خیال تصرف روستای کوچ را درسرخود نپروراندند.سالهای بعد هر اتفاق مهمی که رخ می داند؛آنرا به سال کوچ ترکها نسبت میدادندومی گفتند: فلان رویداد دوسال یا پنج سال یا ده سال بعدازکوچ ترکها؛رخ داده است و چنین شد که کلمه سال از عبارت افتاد وکلمه کوچ ترکان یا کوچ ترکها برای نام کوچ ؛باقی ماند وبه روستای کوچ اطلاق شد..ودر قرن حاضر هروقت خواهند کسی را یک دنده و حرف نشنو بنامند ،می گویند:فلانی اهل کوچ ترکان است البته به مزاح و شوخی و گاهی هم به آدمی که می خواهند بگویند ؛کله شق است ،می گویند اواز کوچ ترکان است.باقی نامها هم هرکدام ؛یک وجه تسمیه ای ، دارد که به کوچ گفته شده است.
درولادت امام حسن عسکری :مژده که شد چهره نما عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده که در جلوه رخ یار شد جلوه کنان مظهر دادار شد حسن حشن باز پدیدار شد کون ومکان مطلع الانوار شد گشت زرخ پرده گشا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده به یاران که حسن آمده عسکری آن فخر زمن آمده خرمی دهر کهن آمده8 آز مه رخ پرده فکن آمده کرده عیان ماه لقا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده که در هشتم ثانی ربیع گشته عیان عارض بدرعسکری شکر خداوند بصیر وسمیع کزرخ آن شمس مقام رفیع داده در ایجاد صفا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده که پیری جهان شد جوان گشت منور همه کون ومکان شد متولد شه با عز وشان شبل نقی والد شاه زمان نور خداشمس هدی عسکری گشت عیان نور خدا عسکری --- به نقل از دیوان آذر جلد دوم-ص138-چاپخانه طوس مشهد -1382 هجری قمری درولادت امام حسن عسکری :مژده که شد چهره نما عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده که در جلوه رخ یار شد جلوه کنان مظهر دادار شد حسن حسن باز پدیدار شد کون ومکان مطلع الانوار شد گشت زرخ پرده گشا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده به یاران که حسن آمده عسکری آن فخر زمن آمده خرمی دهر کهن آمده8 آز مه رخ پرده فکن آمده کرده عیان ماه لقا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده که در هشتم ثانی ربیع گشته عیان عارض بدرعسکری شکر خداوند بصیر وسمیع کزرخ آن شمس مقام رفیع داده در ایجاد صفا عسکری گشت عیان نور خدا عسکری مژده کهپیری جهان شد جوان گشت منور همه کون ومکان شد متولد شه با عز وشان شبل نقی والد شاه زمان نور خداشمس هدی عسکری گشت عیان نور خدا عسکری --- به نقل از دیوان آذر جلد دوم-ص138-چاپخانه طوس مشهد -1382 هجری قمری
?
الهی سوخت از این زهر کاری جسم وجان من شرر بگرفت از این شعله مغز استخوان من چنان خشکیده اعضایم که سد آه گردیده نکردد در دهان دیگربه آسانی زبان من بیا فرزند دلبندم گنار بسترم بنشین که دیگر برنمی خیزم زجا ای نوجوان من ندای ناله مظلومی دل بس فزون باشد نمیآید برون بی ناله حرفی از دهان من کنون بر سوی جنت رهسپارم از کنار تو که باشد مادرم زهرا در آنجا میزبان من پی ترویج دین کردم قیام وکشته گردیدم ولیکن تا ابد برجا بود نام ونشان من چو شمعی سوختم خاموش گشتم از شرار دل برون از پیکر مسموم شد تاب وتوان من اه زیر باز ذلت تن ندادم هیچ در عالم بود الگوی تهضت این روش بر دوستان من پس از مردن بده غسل ونماز وکفن ودفنم کن کنار قبر زین العابدین باشد مکان من برایم کن عزاداری بپا فرزند دلبندم که فیض حق شود جاری برای دوستان من بیاد جد مظلومم حسین در این دم مردن بریزد ازمژه برچهره اشک از دیدگان من بنال ای (کربلایی)روز وشب از این غم عظما که قبرم بی روق است وعدو شد سایبان من به نقل از شکوفه های غم ، جلد 1 - ص 280- اثر طبع مرحوم ناد علی کربلایی ( والد سه شهیددرجنگ تحمیلی)-------
?
سلطان انس وجان که ازاو زنده دین بود مدحت سراش حضرت روح الامین بود فرمانده زمین وزمان ، حجت خدای وارث به انبیا زخدای مبین بود
هم رهنمای راه سعادت بود به خلق هم پیشوای مذهب وحبل المتین بود خورشید نوربخش به مانند ذره ای درپیشگاه جلوه ی آن مه جبین بود
پنجم امام را پسروخسرو ششم نسل بتول وحجت روی زمین بود جدش پیمبر است که خاتم به انبیاست برخاتم پیمبر ما او نگین بود
صدیقه جده اش بود ونسل بوتراب هم صادق اسن وپیشرو مومنین بود حلم حسن شجاعت سلطان کربلا درنزد زاده ی پسر عابدین بود
نور دو چشم باقر وقرآن ناطق است موسی وپادشاه خراسان ازاین بود جود جواد،فضل نقی فخر عسکری ارث پدر زخالق جان آفرین بود
آن قاِیم بحق که بود یار شیعیان خود یادگار ووارث این شاه دین بود باشد محبتش بدل مردم نکو خاک رهش بفرق شهان زیب وزین بود
شاها به (کربلایی) محزون نظر نما پیر غلام درگهت از ذاکرین یود.------ به نقل از کتاب سوم -ارمغان کربلا- روان شاد ، ناد علی کربلایی ( پدر سه شهید)-صص 111-112
در شهادن امام صادق :کرد منصور چنان ظلم که شداد نکرد کرد شداد ولی این همه بیداد نکرد جور منصور زشداد وزنمرود گذشت کرد آن جور که بی رحمی شدادنکرد دیده ی دهر چو منصور جفاکار ندید کس چو او ظلم دراین دهر غم آباد نکرد ستم وجور به فرزند نبی یعنی چه ؟ این تطاول به جهان غیر زنا زاد نکرد حب جاه است که آرد به جهان استبداد مستبدانه دلی را زغم آزاد نکرد ششمین حجت حق جعفر صادق را خواند نیمه شب در بر و شرم از رخ اجداد نکرد تا مجسم نشدش ختم رسل پیش نظر دست کوته زسر اشرف ایجاد نکرد تا که تهدید نگردید از آن هادی کل دل غمدیده ی ذریه ی او شاد نکرد لاجرم شد پی تکریم واز او عذر بخواست لیک جزظلم وستم بر شه امجاد نکرد آذراز قصه ی مسمومی آن شه می گفت: کرد منصور چنان ظلم که شدادنکرد---به نقل از دیوان آذر -جلد دوم -ص 100--
فلک از روز ازل جور بخوبان دارد با عزیزان خدا کینه وطغیان دارد گر سر کینه وری نیست فلک را زچه رو این همه جور وستم بهر امامان دارد
خاصه بر جعفر صادق ششمین حجت حق بین زمنصور جفا جو ، چه بدوران دارد نیمه شب می طلبد حجت حق را بحضور زانکه با سبط پیمبر سر عدوان دارد شه ستاده بسر پا ونشسته منصور غضب آلوده سخن با شه خوبان دارد آن چه با خشم وستم گفن به آن خسرو دین
دید بر رد یکایک همه برهان دارد دست آوردسوی تیغ پی قتل وبدید مصطفی حاضر واحوال پریشان دارد تا سه موبت همیش قصد بآزارنمود دید هر دفعه غضب ختم رسولان دارد آن شب از قتل شه کشور ایمان بگذشت مصلحت دید که آن واقعه پنهان دارد عاقبت زهر ستم داد بر آن سرور دین زاین عزا خلق جهان دیده ی گریان دارد صاحب مذهب اسلام دفین شد به بقیع آذر این شور ونوا بهر غریبان دارد.
---به نقل از دیوان آذر خراسانی -= جلد دوم -ص99-100